معنی برده آزادى خواه روم باستان
حل جدول
اسپارتاکوس
برده آزادى خواه
اسپارتاکوس
آزادى خواه
لیبرال
برده رزمنده روم باستان
گلادیاتور
برده جنگجوی روم باستان
گلادیاتور
برده انقلابى روم باستان
اسپارتاکوس
برده جنگ جوى روم باستان
گلادیاتور
امپراطور روم باستان
اکتاویانوس
سراینده روم باستان
هوراس
سردار روم باستان
کاسیوس
شاعر روم باستان
هوراس
خطیب روم باستان
سنکا
لغت نامه دهخدا
برده. [ب َ دَ / دِ] (اِ) بنده و غلام. (غیاث اللغات) (آنندراج). کنیزک. (غیاث اللغات). عبد. رقه. مملوک. بردج. (منتهی الارب). و کلمه ٔ بردج معرب برده است:
فراوان ورا برده و بدره داد
زدرگاه برگشت پیروز و شاد.
فردوسی.
هم از جامه و برده و تخت عاج
زدیبای پرمایه و طوق و تاج.
فردوسی.
- برده بردن، بنده کردن و با خود حمل کردن.
- برده پرور، بنده پرور. که بنده میپرورد و تربیت می کند:
برده پرور ریاضتش داده
او خود از اصل نرم سم زاده.
نظامی.
- برده خر، خرنده ٔ برده و عبد:
تا یکی روز مرد برده فروش
برده خر شاه را رساند بگوش.
نظامی.
- برده فروش، که غلام و بنده فروشد.
- برده فروشی، شغل برده فروش. کنیزفروشی. (از انجمن آرا). عمل فروختن غلام و کنیز.
- || جای فروختن غلام و کنیز.
- برده کردن، بنده کردن. به بندگی گرفتن.
- برده گرفتن، برده کردن. اسیر گرفتن. بنده گرفتن.
- برده گشتن، اسیر شدن. بنده شدن:
برده گشتند یکسر این ضعفا
و آن دو صیاد هریکی نخاس.
ناصرخسرو.
|| اسیر. (آنندراج). بردج. (منتهی الارب). اسیر مطلقا خواه دختر و خواه پسر. (برهان).
- برده بردن، اسیر کردن. (آنندراج).
- برده کردن، اسارت. اسیر کردن.
|| دایه. (غیاث اللغات). و نیز رجوع به بردگی شود.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1596